بس که دلم گرفته بود
رفتم یه شب امام رضا
رفتم به پشت پنجره
بلکه آقا بده شفا
یکی یکی مریض ها رو
آقا خودش میداد شفا
نوبت به درد من رسید
فرمود چته امام رضا
گفتم آقا نمیدونم پر میزنه دلم چرا؟
فرمود دوای تو اینه باید بری به کربلا
گفتم حالا که اینطوره آقا بیا با هم بریم
فرمود مگه نمیبینی مریض دارم میدم شفا
من خودم امضا میکنم خودت برو به کربلا
اما باید قولی بدی
شب های جمعه که میشه
بروی توی حرم بمون
مادر من وقتی اومد، سلام من رو برسون
گفتم آقا «ترسم اینه جواب سلاممو نده»
فرمود به مادرم بگو، منو رضا فرستاده…
کوری آمد وسط صحن تو، بینا برگشت
یک زن ویلچری، روی دوتا پا برگشت
کافرى تا به ضریح تو نگاهش افتاد
سجده ای کرد سپس شیعه ی مولا برگشت
خسته بود از همه ی آینه ها تا اینکه
زشت آمد،متحول شد وزیبا برگشت
آنکه در صحن به دنبال شفا آمده بود
با نگاهی به ضریح تو مسیحا برگشت
زائری گفت چرا اشک ندارم آقا
نگهش کردی و با دیده ی دریا برگشت
یک جوان حاجتش این بود: که زن میخواهم
رفت تا اینکه شبی پیش تو بابا برگشت
به گمانم که به طور تو مشرف شده بود
آنکه با معجزه و با ید بیضا برگشت
صبح درقامت یک مردگدا رفت حرم
ظهر نزدیک اذان بود که آقا برگشت
جبرئیل آمده بود ازوسط عرش، حرم
دوسه تا فرش تکان داد و به بالا برگشت
نفس خادمتان خورد به آن نصرانی
در حرم شیعه شد،از مذهب ترسا برگشت
زائری بود مردد جلوی ترمینال
مشکلی داشت از اول به خدا با برگشت ...
کپی فقط با درج منبع
بخون خیلی قشنگه
یه روز یه مهندس انگلیسی اومده بود برای سیستم تهویه ای
حرم اقا امام رضا(ع) که وقتی داشت داخل صحنا رو بازدید میکرد
چشمش خورد به پنجره فولاد اقا. رو کرد به مترجمش چرا انقدر اینجا
شلوغ و این دستمالها چیه که مردم به اون میبندن؟؟ گفت ما شیعه های
ایران هر مشکلی داریم میایم اینجا و این دستمالا رو میبندیم تا مشکلمون
زودتر حل بشه. که دیدن مهندس کرواتشو ازگردنش در اورد و بست به
پنجره فولاد اقا. که چند قدمی از کنار پنجره دور نشده بودیم که تلفنش
زنگ خورد مترجم میگه دیدم مهندس حالش دگرگون شد نمی تونست
حرف بزنه بعدازین که حالش بهتر شد گفتم اتفاقی افتاده دستاش
میلرزید گفت خانمم بود ما تو خونه یه دختر فلج داریم زنگ زده میگه
کجای بهش گفتم چرا گفت یه شخصی اومده بود جلوی در گفت من
رضا هستم همسرتون منو فرستاده اومدم دخترتون ببینم برای چند
لحضه اومد اتاق بچه یه نگاهی بهش کرد یه دستی رو سرش کشیدو
گفت به اقاتون بگید مشکلش حل شد و رفت بعد ازین که برگشم اتاق
بچه دیدم ایستاده رو جفت پاهاش داره راه میره این اقا کی بود فرستادی
وقتی رفتم جلوی در رفته بود ...
السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا
سلام خوش اومدین من هرروز آپم کپی برداری از این وبلاگ فقط با درج منبع مجاز میباشد
بسیجیان میآیند و در خون خود میغلتند و
صحنه جنگ را رنگین میکنند ولی راضیند
به رضای او، چرا که حسین(ع) آن طور
به اینان آموخت. در این جهان هر چیزی
بهترین دارد و مرگ نیز بهترین دارد.
بهترین نوع مرگ شهادت در راه خداست.
شاخه میلرزدولی پرنده به آوازش ادامه
میدهدچرا که مطمئن است بال و پر دارد