loading...
بسیجی سلام
سجاد عاشوری بازدید : 203 جمعه 14 آذر 1393 نظرات (0)

میگن زمان جنگ وقتی برای اولین بار بچه بسیجیا چند قدمی وارد خاک عراق شدند

شروع کردند مهر درست کردن. میگفتن مهر کربلاست. خیلی تا کربلا راه بود ولی مطمئن بودند

که روزی کربلا مال ما میشه. شعار این بود: "راه قدس از کربلا میگذرد"
الان کربلا به اندازه ی کل جبهه، بسیجی توی خودش جا داده. بسیجیا از کربلا رد شدند

و به قدس نزدیکتر شدند. طرفای دمشق… نزدیکی های قدس… تا تحقق شعار امام و

شهدا چیزی نمونده… 

لازم باشه کمی راه رو دور میکنند و از ژنو میرن قدس. براشون کاری نداره. 

سجاد عاشوری بازدید : 207 پنجشنبه 13 آذر 1393 نظرات (0)

همه شب تا به سحر خواب حرم می بینم

از غم دوری بین الحرمین غمگینم

کربلای تو مرا شهره ی شهرم کرده

کاش یک بار دگر کنج حرم بنشینم

چای روضه صحبتش از چای معمولی جداست

اهل چایی نیستم این نیتش صرفا شفاست

ما نمک پرورده این خاندان هستیم و بس

هرکسی سائل شود اینجا یقینا پادشاست

آرزو یعنی که با چشمای خیسم بنگرم :

پنج کیلومتر دیگر تا به شهر کربلاست


سجاد عاشوری بازدید : 233 پنجشنبه 13 آذر 1393 نظرات (0)

از پاهایی که نمیتوانند تو را به ادای نماز ببرند انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند

قبر ها پر است از جوانهایی که میخواستند در پیری توبه کنند...

رسول الله فرموده اند:  ترک نماز

صبح:    نور صورت

ظهر:     برکت رزق

عصر:    طاقت بدن

مغرب:    فایده ی فرزند

عشا:     آرامش خواب

  را از بین میبرد

سجاد عاشوری بازدید : 232 پنجشنبه 13 آذر 1393 نظرات (1)

روضه خوانی میگفت 
شب پنجم صفر پیرهن سیاه تنم كردم برم هیئت،یه دختر پنج، شش ساله مریض حال داشتم

،گفت: بابا كجا میری؟گفتم:دارم میرم هیئت،گفت: مگه الان چه خبره؟ گفتم:

شهادت حضرت رقیه است، گفت: بابا رقیه كیه؟ گفتم:دختر امام حسینه، گفت:بابا چند

سالشه؟گفتم: هم سن خودته،گفت: بابا منم با خودت میبری؟،گفتم: نه عزیزم تو مریضی

،استراحت كن،حالت بهتر بشه، گفت: بابا حالا كه من رو نمیبری با خودت،بهش میگی

بیاد كنارم؟ با خودم گفتم: حالا من چی توضیح بدم به این بچه، گفتم: نه،نمیتونه بیاد،گفت:

چرا بابا؟ گفتم: اونم مریضه،چرا بابا؟ چی شده؟ گفتم: بابا پاهاش درد میكنه. گفت بابا:چرا

پاهاش درد میكنه؟ گفتم:رو خارهای بیابون دویده، گفت:بابا چرا رو خارهای بیابون دویده؟

مگه كفش پاش نبوده؟ گفتم نه كفش نداشته،كفشاشو غارت كردن، كفشاشو دزدیده بودند.

گفتم : دخترم میذاری من برم،بیچاره ام كردی تو؟گفت:آره برو. من خداحافظی كردم،

دم در دوباره گفت:بابا،یه سئوال دیگه، سئوالش من رو بیچاره كرد، نشستم دم در

شروع كردم به گریه كردن،گفت:بابا كفشاشو غارت كردن، چرا باباش بغلش نمیكرد،

بابا من اون روز كفشم گم شده بود تو بغلم كردی ......

سجاد عاشوری بازدید : 251 پنجشنبه 13 آذر 1393 نظرات (0)

                شیطان به رسول خداگفت: طاقت دیدن و تحمل 6 خصلت آدم را ندارم ..... 
  1 ،   وقتی بهم می رسند سلام می کنند .... 
  2 ،   با هم مصافحه می کنند .... 
  3 ،   برای هرکاری ان شاءالله می گویند ... 
  4 ،   از گناه استغفار می کنند .... 
  5 ،   ابتدای هرکاری بسم الله الرحمن الرحیم میگویند .... 
  6 ،    تا نام تو را می شنوند صلوات می فرستند .....

سجاد عاشوری بازدید : 208 پنجشنبه 13 آذر 1393 نظرات (0)

بخون خیلی قشنگه

یه روز یه مهندس انگلیسی اومده بود برای سیستم تهویه ای

حرم اقا امام رضا(ع) که وقتی داشت داخل صحنا رو بازدید میکرد

چشمش خورد به پنجره فولاد اقا. رو کرد به مترجمش چرا انقدر اینجا

شلوغ و این دستمالها چیه که مردم به اون میبندن؟؟ گفت ما شیعه های

ایران هر مشکلی داریم میایم اینجا و این دستمالا رو میبندیم تا مشکلمون

زودتر حل بشه. که دیدن مهندس کرواتشو ازگردنش در اورد و بست به

پنجره فولاد اقا. که چند قدمی از کنار پنجره دور نشده بودیم که تلفنش

زنگ خورد مترجم میگه دیدم مهندس حالش دگرگون شد نمی تونست

حرف بزنه بعدازین که حالش بهتر شد گفتم اتفاقی افتاده دستاش

میلرزید گفت خانمم بود ما تو خونه یه دختر فلج داریم زنگ زده میگه

کجای بهش گفتم چرا گفت یه شخصی اومده بود جلوی در گفت من

رضا هستم همسرتون منو فرستاده اومدم دخترتون ببینم برای چند

لحضه اومد اتاق بچه یه نگاهی بهش کرد یه دستی رو سرش کشیدو

گفت به اقاتون بگید مشکلش حل شد و رفت بعد ازین که برگشم اتاق

بچه دیدم ایستاده رو جفت پاهاش داره راه میره این اقا کی بود فرستادی

وقتی رفتم جلوی در رفته بود ... 


السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا 

سجاد عاشوری بازدید : 234 چهارشنبه 12 آذر 1393 نظرات (2)

مرغ دل پر میزند پیوسته سوی کربلا

گشته ذکر صبح و شامم گفتگوی کربلا

پیش تر از آنکه مادر  شیر نوشاند مرا

جام اشک و خون گرفتم از سبوی کربلا

با وجود نهر جاریِ فرات و علقمه

خون ثارالله شد آب وضوی کربلا

اشک چشم زینب و خون حسین بن علی

گشته تا صبح قیامت آبروی کربلا

گه کشد در قتلگه گاهی به سوی علقمه

گه برد هوش از سرم نام نکوی کربلا

کعبه و سعی و صفا و مروه ی من کربلاست

هرکجا باشم دلم باشد به سوی کربلا

در صف محشر که سر می آورم بیرون ز خاک

می کند چشمم به هرسو جستجوی کربلا

بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا...

 

یا حسین

 

 

سجاد عاشوری بازدید : 274 چهارشنبه 12 آذر 1393 نظرات (1)

آنها چفیه داشتند...من چادر دارم...آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند...من چادر میپوشم

تا زهرایی زندگی کنم...آنان چفیه را خیس میکردند تا نفس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود...

من چادر میپوشم تا از نفس های آلوده دور بمانم...آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را

میپوشاندند تا شناسایی نشوند...من چادر میپوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...آنان با

چفیه زخم هایشان را می بستند...من وقتی چادری میبینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...آنان

سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت دادند...من چادر سیاهم را محکم میپوشم تا امانتدار

خوبی برای آنان باشم...

سجاد عاشوری بازدید : 259 چهارشنبه 12 آذر 1393 نظرات (1)

آیا میدانید چرا در گوش طفل تازه متولد شده اذان

میگویند؟؟؟

رسول اکرم امر فرموده است که در هنگام تولد طفل

در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گوییم!!!

بعد از هر اذان و اقامه ای نمازی برپا میشود

،پس نماز این دو کجاست؟؟؟

نماز این اذان و اقامه همان نماز میتی است که

بعد از مرگ هر انسان بر او خوانده میشود

آیا هرگز از خود پرسیده بودید چرا نماز میت اذان

و اقامه ندارد؟؟؟

چون هنگام تولدمان اذان و اقامه اش را در

گوشمان خوانده بودند تا در فرصتی که به ما

داده شده خود را برای چنین روزی آماده کنیم

پس عمر ما هرچند طولانی باشد فاصله ی بین اذان است

و نمازخدایا عمرمان را بابرکت کن

هرگاه در میان مشکلات قرار گرفتید سیل صلوات به راه

اندازید زیرا آن سیل حتما مشکلات را با خود می برد.

علامه طباطبایی


سجاد عاشوری بازدید : 202 چهارشنبه 12 آذر 1393 نظرات (0)

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو...من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

مرد راهم باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم


سجاد عاشوری بازدید : 337 چهارشنبه 12 آذر 1393 نظرات (0)

حکمت 

زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟ 

داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. 

سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟ 

زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم،

دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار

مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى

آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم

که معاش کودکانم را تأمین نمایم .هنوز سخن زن تمام نشده بود که ... 

در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر

تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن

حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید.

حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى

این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى

بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد

و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان

پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال

بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید

و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات

یابیم هر کدام صد

دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت

آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى. 

حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در

دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍

هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت

مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.

سجاد عاشوری بازدید : 279 سه شنبه 11 آذر 1393 نظرات (1)

 *اطلاعيه مهم* 


برگزاری آزمون دانشگاه انتظار فرج ،بعد از1300سال همچنان دانشجو میپذیرد، با ابراز

تاسف ایندانشگاه هنوز313فارغ التحصیل نداشته و برای تکمیل ظرفیت در تمام مدت شبانه

روز،از علاقمندان آزمون بعمل می آورد: 


 مدارک لازم برای ثبت نام: 
1_    نماز اول وقت 
2_   عشق به اهل بیت{ع} 
3_    دایم الوضو بودن 
4_    برگه تسویه حساب حق الناس 
5_    قلبی آکنده از یاد خدا 
6_    نفسي مطيع مطلق از امر ولي الله 
7_    خروج حب دنيا از قلب

 "با آرزوی موفقیت تان در این آزمون بزرگ"

 

 

سجاد عاشوری بازدید : 164 سه شنبه 11 آذر 1393 نظرات (1)

دختره با کلی آرایش برگشته میگه: 


واقعأ شما پسرا این دختر چادریا رو از ما بیشتر دوس دارین؟ 


پسره خیلی رک گفت: آره!!! 

دختره جواب داد: 
پس اگه دوسشون دارین چرا نگاهشون نمیکنین و سرتون رو میندازین پایین از پیششون رد میشید؟؟؟ 

پسره گفت: 
آره تو راس میگی ما نباید سرمون رو پایین بندازیم 

اصلا سر پایین انداختن کمه؛ 
باید تعظیم کرد در مقابل یادگار حضرتــــــــ زهــــــــــــرا سلام الله علیها...

سجاد عاشوری بازدید : 238 سه شنبه 11 آذر 1393 نظرات (0)

★جالبه بخون ★

 
ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ 
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ 
ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻂ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ . 
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ 
ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ 
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟ 
ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ . 
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ 
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ! 
ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ 
ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺎﻥ ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ. 
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﺐ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ 
ﺷﺪﻩ، ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪ 
ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: 
ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮﺳﺖ !!.. 
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ؛ 
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻗﺼﻪﯼ ﺁﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ! 
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ 
ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ . 
ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟ 
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ . 
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : 
ﺑﻬﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟ 
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ ! 
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﯼ ! 
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ 
ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽﺧﺮﯼ !!! 
ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ، ﻓﺮﻕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ !!!... 
ﺍﺭﺯﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ رضای خدا باشد نه برای معامله با خدا…

سجاد عاشوری بازدید : 191 سه شنبه 11 آذر 1393 نظرات (0)

مرد مست به خانه آمد 


آنقدرمست بودکه گلدان قیمتی که زنش به آن خیلی علاقه داشت راندیدوبه گلدان خوردوگلدان شکست 


پیش خودش گفت حتما زنم فرداواسه گلدون کلی دادوبیدادمیکنه همونجاخوابش بردصبح که ازخواب بیدارشد یادداشتی راروی یخچال دید:عزیزم صبحونه موردعلاقتوروی میزچیدم الانم رفتم بیرون تابرای ناهارموردعلاقت

چنتاچیزبخرم دوست دارم عشقم” 


مردباتعجب ازپسرش پرسید این یادداشت چیه چرامامانت ناراحت نشده 


پسر گفت دیشب که مست بودی مامان بغلت کرد بذارتت روتخت توعالم مستی گفتی خانم به من دست نزن

من متاهلم...

 

سجاد عاشوری بازدید : 266 سه شنبه 11 آذر 1393 نظرات (2)

انصافا بخونید ..........خیلی قشنگه 





روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(ص) از یه قبرستانی داشت عبور،،، میکرد یه وقت دید از داخلو یکی از قبرها صدای نعره ای میامد امد بالای سر قبر پاش رو محکم زد رو زمین و فرمودند:ای بنده ی خدا پاشو وایسا. 
قبر شکافته شد یه جوانی از تو قبر اومد بیرون 
از تمام بدن این جوان آتش میزد بیرون، 
رسول خدا فرمودند:ای جوان تواز امت کدام پیامبری که اینقدر عذاب میکشی؟ 
عرض کرد یا رسوالله از امت شما 
پیامبر خیلی دلش به حال جوان سوخت 
پیامبر فرمود:تارک الصلات بودی؟ 
جوان گفت:نه یارسولله من پنج وعده نمازم رو به شما اقتدا میکردم 
پیامبر:روزه نگرفتی؟ 
جوان: یارسولله نه فقط رمضان بلکه رجب و شعبان و رمضان رو هم روزه میگرفتم. 
پیامبر فرمودند:ای جوان حج نرفتی؟ 
گفت:مستطیع نشدم 
پیامبر فرمود:جهاد نکردی؟ 
جوان گفت:چرا جانباز یکی از جنگ ها هستم 
پیامبر اکرم سرشو بالا گرفت و فرمود:خدایا من نمیتونم عذاب کشیدن امتم را ببینم به من بگو این جوان چرا ایقدر عذاب میکشه،،،؟ 
خطاب رسید یا رسوالله حقت سلام میرساند و میفرماید این جوان آق مادر شده تا مادرش رضایت نده عذاب همینه. 
پیامبر به سلمان، ابوذر و مقداد مفرماید برید مادر این جوان رو پیدا کنید. 
رفتند مادرشو پیدا کردند.یه پیرزن ضعیف و رنجور ومریض احوال بودند. 
رسول خدا باز امر کرد قبر شکافته شد جوان از قبر امد بیرون. 
پیامبر فرمودند:مادر ببین پسرت چطور داره عذاب میکشه.بیا از سر تقصیر پسرت بگذر و حلالش کن. 
مادر جوان:سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا اگر حق مادری بر گردن این پسر دارم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن!!! 
تمام بدن این جوان آتش گرفت 
رسول خدا فرمودند:آخه زن این بچه مگه در حق تو چه بدی کرده ک تو لحظه ب لحظه داری نفرینش میکنی،،؟ 
عرض کرد یا رسولله من با زنش یه روز تو خونه مشاجره کردم، دعوامون شد،از راه رسید از من نپرسید همینجوری منو هل داد تو تنور آتش 
سینه ام سوخت،موهام سوخت، قسمتی از بدنم سوخت، زن ها منو از تو آتش کشیدن بیرون لباسهام رو عوض کردند. 
همون سینه سوختمو دردست گرفتم در حق پسرم نفرین کردم سه روز بعد مرد. 
رسول خدا فرمودند:ای زن میدونی که من پیغمبر رحمتم به خاطر من بیا از تقصیر جوانت بگذر. 
سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا به حق این پیغمیر رحمتت قسم میدهم ک لحظه ب لحظه عذابو ب پسرم زیاد کن ک کم نکن!!! 
رسول خدا به سلمان فرمودند:سلمان بدو 
سلمان گفت:چه کار کنم یا رسول الله،،؟ 
فرمود:برو به فاطمه ام بگو تنها نه علی هم بیاره، حسن و حسین رو هم بیاره. 
سلمان دوید رفت درخانه به فاطمه(س) گفت:بابات پیغام داده سریع بیایید. 
مادر ما زهرا(س) آمد، علی(ع) ، حسن(ع) و حسین(ع) هم اومدند. 
اول مادر ما حضرت زهرا(س) رفت جلو فرمودند:ای زن میدونی من فاطمه حبیبه ی خدا هستم 
گفت:آره 
فرمود:ای زن میدونی یه روزی میان در خونه منو،،، ای زن میدونی صدای ناله ی منو بین در ودیوار بلند میکنن،،؟ 
به خاطر من فاطمه بیا از سر تقصیر جوانت بگذر. 
زن سرشو گرفت بالا صدا زد:خدایا به حق حبیبه ات فاطمه قسم میدهم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن. 
دوباره آتش از بدن جوان زد بیرون. 
این بار امیرالمومنین علی(ع) رفت جلو و فرمودند:ای زن میدونی من علی ام،،؟ میدونی تو مهراب کوفه من تو خون خودم می غلطم،،؟ به خاطر من و آن لحظه بیا از سر تقصیر پسرت بگذر. 
زن گفت:خدایا به حق علی(ع) قسم میدم لحظه ب لحظه عذاب پسرم را زیاد کن.......... 
نوبت رسید به امام حسن(ع).اومد جلو وفرمودند:ای زن میدونی من حسنم.جیگرم پاره پاره میشه،،؟ به خاطر من واون لحظه ای که جیگرم بر اثر زهر پاره پاره میشه بیا از سر تقصیر پسرت بگذر. 
زن گفت:خدایا به این غریب مظلوم تورو قسم میدم لحظه به لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن. 
نوبت رسید به آقای ما حسین(ع) 
اومد مقابل این زن ایستاد،ایشان خردسال بود چون دامن زن رو گرفته بود و سرشو گرفته بود بالا و فرمودند:ای زن میدونی من حسینم 
میدونی منو تو کربلا با لب تشنه،،، 
به خاطر من بیا از سر تقصیر جوانت بگذر. 
زن سرشو گرفت بالا یهو دیدند رنگ از رخسار این زن پرید به دست وپای حسین افتاد و عرض کرد:خدایا پسرمو به حسین بخشیده ام. 
پیغمبر خدا(ص)فرمودند: که ای زن چی شد،،؟ من رو تحویلم نگرفتی.فاطمه رو تحویل نگرفتی.علی روشو زمین زدی حسن رو دلشو شکستی،،، چی شد که حسین،،؟ 
عرض کرد:یا رسوالله سرمو گرفتم بالا در حق جوانم نفرین بکنم دیدم فرشتگان در آسمان میگن ای زن مبادا دل حسین رو بشکنی،،،،، 

سجاد عاشوری بازدید : 252 سه شنبه 11 آذر 1393 نظرات (2)

همیشه وقتی از حجاب وحیا حرف میزنیم؛ از خانم ها میگیم …از چادری ها میگیم…. 

اما امروزمیخوام بگم… : 
سلامتی هر پسری که ریش داره وبهش میگن پاچه بزی خم به ابرو نمیاره… 
سلامتی اونیکه پاتوقش مزار شهداس نه باشگاه کامبیز بدنساز… 
سلامتی کسی که جای پرورش اندام وتزریق بازو پرورش ایمان میکنه وخودسازی… 
سلامتی پسری که سرش و خم میکنه تا سنگ فرش خیابونا ،نه رودروی ناموس مردم…. 
سلامتی هرچی پسره که بلوز آستین بلند میپوشه و شلوار کتان نه لباس های تنگ وشلوار جاستین… 
سلامتی اونی که نه مدونا میشناسه نه شکیرا والیزابت تیلور …دختر رویاهاشم سلنا گومز نیست… 
سلامتی اون مردی که وقتی تو تاکسی میبینه دوتا خانم نشسته نمی ره وسطشون بشینه… 
سلامتی اون پسری که بلده مکبر باشه و نماز اول وقتش حجته… 
سلامتی اون پسری که تظاهرات وراهپیمایی رفتنش عین نماز اول وقت میمونه براش…….. 
سلامتی اون پسری که جای نود شب زود میخوابه تا صبح نمازش قضا نشه…

سجاد عاشوری بازدید : 245 دوشنبه 10 آذر 1393 نظرات (1)

سه شهید برای یک جسد ...:

فردای روزی که دشمن بعثی خرمشهر رو گرفت، جسد بی جان و عریان دختر
 خرمشهری رو به تیرک بلندی بستند و اونطرف کارون مقابل چشم های
 رزمنده های ایرانی گذاشتند.
رگ غیرت رزمنده های دلیر ایرانی به جوش میاد و تک آورهای نیروی زمینی
 ارتش با تقدیم سه شهید بالاخره جسد اون دختر رو پایین میارند و بخاک می سپارند.

سه شهید برای جسد یک ناموس
سجاد عاشوری بازدید : 221 دوشنبه 10 آذر 1393 نظرات (0)

 

رفیق نیمه راهی ، گران شدی ، گوجه /


شریک خوانِ از ما بهتران شدی ، گوجه /


کنار سفره من و تخم مرغ یادت هست؟/


چه روزها که تو یار دهان شدی ، گوجه /


تو ۶۰ درصد وزن منی ، ولی حالا /


رسیده ای به فلک ، آسمان شدی ، گوجه /


سراغ من نمی آیی و ژست می گیری /


کنار موز نشستی گران شدی ، گوجه/

سجاد عاشوری بازدید : 246 دوشنبه 10 آذر 1393 نظرات (2)

در این فکرم که چرا عشق های قدیمی پایدارتر بوده اند...
خودشان میگویند که تا جاری شدن عقد یکدیگر را ندیده اند...!!
پس چگونه به هم عشق میورزیدند و پایه های زندگیشان محکم تر از حال بوده؟؟!

*

هیچ نگاه به آمار طلاق جامعه ی امروز کرده ای؟؟!

*

با اینکه با میل خود همدیگر را میپسندند و چند ماه تا چند سال با هم نامزدند و به قول خودشان میخواهند تفاهمشان را محک بزنند، در سال اول-دوم است که ساز جدایی کوک میکنند و به دیگران میگویند که تفاهم نداشتیم...!!!

*

آن قدیمی ها شاید توقعشان از هم کم تر بوده، زندگی را همان طور که هست قبول کرده بودند و تکیه گاهی مطمئن برای هم بوده اند...
یک مرد به اندازه کافی مرد و یک زن به اندازه کافی زن بوده و هر کدام میتوانستند جایگاه خودشان را نگه دارند...

شاید هم...

سجاد عاشوری بازدید : 290 دوشنبه 10 آذر 1393 نظرات (1)

قل قول یکی از بچه های عراقی:

شیخ شیعه عراقی شروع کرده بود به تعریف از حاج قاسم ، میگفت من تا

قبل از این نمیشناختم حاج قاسم رو ولی بعد از برخورد با ایشان و دیدن

عملیات نیروهای وی به قدرت فکری این مرد پی بردم میگفت 20 نفر از

نیروهای حاج قاسم پریروز در یک عملیات غافلگیرانه نیروهای داعش را که

در حال عبور از منطقه ایی بودن قیچی کردن این 20 نفر بدون هیچی زخمی

و تلفاتی 320 داعشی را هلاک کردند و بعد حاج قاسم با کت شلوار اومد

بالا سرجنازه ها و پیامی داد به داعش که همونجا احساس غرور کردم این

شیخ گفت متن پیام حاج قاسم این بود: هماطنور که میبینید لباس من برای

حنگ نیست ، وای برشما اگه رهبرم سید علی دستور بدهد که لباس

نظامی بپوشم. . . .

سجاد عاشوری بازدید : 202 دوشنبه 10 آذر 1393 نظرات (1)

 سرباز :   میشه برم دوستمو که زخمی شده رو نجات بدم

 فرمانده :   ارزشش رو نداره تا تو بری اون مرده

       ( ولی سرباز رفت و با جنازه دوستش برگشت )

 فرمانده :    دیدی گفتم ارزش نداره

 سرباز :    چرا داشت وقتی رسیدم بالا سرش گفت  میدونستم که میای رفیق.....

تعداد صفحات : 33

درباره ما
Profile Pic
سلام خوش اومدین من هرروز آپم کپی برداری از این وبلاگ فقط با درج منبع مجاز میباشد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    برای شادی امام زمان (عج) مایلید چندتا صلوات بفرستید؟
    از وبلاگ بسیجی سلام چقدر راضی هستین؟
    کانال تلگرامی بسیجی سلام

    کلام شهدا
    جبهه صحنه عاشق را و کربلا است،
    بسیجیان می‌آیند و در خون خود می‌غلتند و
     صحنه جنگ را رنگین می‌کنند ولی راضیند
     به رضای او، چرا که حسین(ع) آن طور
     به اینان آموخت. در این جهان هر چیزی
    بهترین دارد و مرگ نیز بهترین دارد.
    بهترین نوع مرگ شهادت در راه خداست.

    پاسدار شهید محمد رضا رمضانی

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1300
  • کل نظرات : 383
  • افراد آنلاین : 20
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 121
  • آی پی دیروز : 170
  • بازدید امروز : 174
  • باردید دیروز : 379
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,553
  • بازدید ماه : 1,553
  • بازدید سال : 113,577
  • بازدید کلی : 1,025,682
  • کدهای اختصاصی
    کد موس کد کج

    کد کج شدن گوشه تصویر

    ابزار وبلاگ

    شهدای شاخص 95

    انرژی مثبت
    مانند پرنده باش که روی شاخه مینشیند و
    شاخه میلرزد
    ولی پرنده به آوازش ادامه
    میدهد
    چرا که مطمئن است بال و پر دارد
    کپی برداری از مطالب این وبلاگ

    بسیج و امام